سخنرانی محمدصادق دهقان در برنامه «پنجشنبه صبحهای بخارا»:
بازآفرینی ادبیات پایداری بر محور هویتطلبی، عدالتخواهی و صلحجویی
روابط عمومی خانه ادبیات افغانستان: نشست پنجشنبه صبحهای بخارا در ساعت 9:30 صبح 13 آبان/ عقرب 1400 در مؤسسه فرهنگان قریب با حضور صادق دهقان، مژگان نظری و علی دهباشی برای دیدار و گفتوگو با غفران بدخشانی برگزار شد. سخنرانی محمدصادق دهقان در این نشست به این شرح در دسترس علاقهمندان قرار میگیرد.
«به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد»؛ زیرا هر چند «از کران تا به کران، لشکر ظلم است/ ولی از ازل تا به ابد، فرصت درویشان است».
درود میگویم و روز به خیر به همه ارجمندانی که این نوبت از «پنجشنبه صبحهای بخارا» را در سراسر گیتی میبینند. از همه نهادهای برگزارکننده و همکار این برنامه به ویژه مدیر اندیشمند مجموعه بخارا، علی دهباشی سپاسگزارم که در طول عمر و فعالیت پربارشان، از آغاز تا کنون، همراه و همدلی کوشا و راستین برای فرهنگ، هنر و ادبیات خراسان بزرگ بودند و هستند.
در آغاز، یاد و نام همه شهیدان به خون خفته و قربانیان رویدادهای خونین دهشتافکنانهای را گرامی میداریم که در دو دهه گذشته، در شرق و غرب، جنوب و شمال و مرکز این سرزمین، آماج تیرهای جهالت عظیم قرار گرفتند.
هیچ کس را در جهان نمیتوان پیدا کرد که اندک خردی داشته باشد و در ارزشمندی مبحث «عدالت» و «صلح» در همه سطحها و لایههای گوناگون آن شک کند. بنیان اصل عدالت در همه مکانها و زمانها یکسان است. با این حال، راهکارهای تأمین عدالت و صلح در هر منطقه از جهان با توجه به سرگذشت تاریخی و سنتها و فرهنگ حاکم بر آن سرزمین، وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن کشور و تفاوت اندیشه و روش و منش و فهم کسانی که برای تأمین آنها قدم برمیدارند، متفاوت است. از عوامل ایجاد و گسترش بیعدالتی، جنگ و خشونت و نفی صلح یاد نمیکنم که همه آگاهند.
در سرزمینی که بر پایه برخی پیشفرضهای کاملا نادرست و کلیشهای مانند «اقلیت» و «اکثریت» و «هویت تحمیلی» بنا نهاده شده و «عدالت» و «صلح»، کلید گمشده دروازههای توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن بوده است، سخن گفتن از «عدالت» و «صلح»، تاوان سنگین دارد و جانستان است؛ زیرا پایه همه اصول و پندارهای غلطی را میلرزاند که ساختار حاکمیت و حکومت سه قرنه بر این کشور بر آن بنا نهاده شده است.
در این میان، اگر به سهم و نقش فرهنگ، هنر و ادب در ترویج اندیشه عدالتخواهی و صلحجویی بنگریم، آن را در جایگاهی رفیع خواهیم دید. وقتی شاعر و داستاننویس از ناراستیها و کاستیهای موجود در جامعه گله میکند و نفی هر گونه کژرفتاری، تبعیض، خشونت، فاجعه و پایمال شدن حق را در تار و پود کلمات خود میگنجاند و زاویههای گوناگون نابسامانی اجتماعی یا لایههای گونهگون اثرگذاری جنگ و فقر را ترسیم میکند، در راه عدالتستایی و صلحخواهی قدم برمیدارد. وقتی نقاش، عکاس، فیلمبردار، سینماگر و کاریکاتوریست، صحنهای از جنگ، آوارگی، مهاجرت و خشونتهای عریان یا نیمه پنهان در سطح جامعه و خانواده و جهان را تصویر میکند، در همین مسیر تلاش میکند. به یقین، تا چهره ناپاک جنگ، خشونت، تروریسم، تبعیض، نابرابری، آواره شدن و فاجعه، هویدا و ترسیم نشود، ممکن است ضرورت مقابله با آنها برای ما چندان احساس نشود. بخشی از نتیجه این کار نیز برانگیختن احساسات همدردانه انسانها هنگام خواندن و شنیدن و دیدن چنین آثاری است.
«ادبیات مقاومت» یا «پایداری» که گاهی به تقابل یا ترادف، «ادبیات جنگ» یا «ادبیات ضد جنگ» هم نامیده میشود، یکی از پدیدههایی است که برای عدالتخواهی و صلحجویی گام برمیدارد. پس از روی کار آمدن حکومت کمونیستی، جهاد با شوروی و مهاجرت مردم به ایران و پاکستان، در دهه 60 خورشیدی، موجی به نام «ادبیات مهاجرت» با حضور شاعران و نویسندگان جوان مهاجر در ایران شروع شد که تا کنون ادامه دارد. «ادبیات مهاجرت» در دهه 60 پا گرفت، در دهه 70 تثبیت شد و در دهههای 80 و 90 با فراز و نشیب حضور داشته است. «ادبیات مقاومت/ پایداری» نیز همپای «ادبیات مهاجرت» شکل گرفت، ولی تا پایان دهه 70 ادامه یافت. «ادبیات مقاومت/ پایداری» از آغاز دهه 80 بیشتر با عنوان «ادبیات جنگ» یا «ادبیات ضد جنگ» شناخته میشود. حالا دوری تازه از خودنمایی «ادبیات مقاومت/ پایداری» آغاز شده است.
شعر در دوره جهاد با شوروی، جنگهای داخلی و دوره اول حکومت استبدادی طالبان (از 1357 تا 1380) در برانگیختن احساسات جامعه و افکار عمومی نقشی اثرگذار داشت. هر دو طرف درگیر در منازعه (حکومت خلقی و مجاهدان) از این ابزار برای تبلیغ ایدئولوژی خود بسیار استفاده کردند. البته بسیاری از اشعار آن دوره و شاعران ایدئولوژیک خلقی یا مجاهد تاریخ انقضا داشتند و شعارگونه بودند و آن اشعار یادشده پس از پایان جنگ با شوروی به تاریخ سپرده شد. اشعار دوره جنگهای داخلی و حکومت طالبان نیز با پختگی بیشتری از دوره قبل سروده شد، ولی آنها هم در تاریخ ادبیات جای گرفته بودند که شاید امروزه دوباره اقبالی به بخشی از آنها صورت بگیرد. به طور کلی، در دو دهه اخیر، جایگاه و وضعیت شعر رو به افول رفت و به جای آن، ادبیات داستانی رشد کرد.
به طور طبیعی هم وقتی جنگ و بازار احساسات و هیجان کمی فروکش کند، شعر که ممکن است پاسخگوی آن دوره باشد و گاهی نیز به ابزاری تبلیغی در دست صاحبان قدرت بدل شده باشد، کمرنگ میشود، ولی از بین نمیرود. در این میان، ادبیات داستانی (داستان کوتاه و رمان) و نمایشی و سینما وارد صحنه میشوند و با زبان خاص خود، رویدادهای گذشته را به چالش میکشند و تجزیه و تحلیل میکنند. به همین دلیل، شمار مجموعهداستانهایی که در دو دهه 80 و 90 چاپ شده، بسیار چشمگیر است. در این میان، جایگاه فیلمنامه و نمایشنامه در افغانستان هنوز واقعاً خالی است و گویا کسی به نقش این دو قالب ادبی و هنری در همه عرصهها از جمله جنگ و ضد جنگ واقف نیست. پیوند میان شعر و ترانه با موسیقی هم بیشتر شد، ولی به جایگاه عالی خود نرسید.
شک نکنید که آفرینش هر شعر، داستان کوتاه و رمان در برانگیختن احساس انسانی برای همدردی با قربانیان جنگ، تروریسم، تبعیض و استبداد و روشنگری برای معرفی عوامل ویرانگر جنگ، فساد، نابسامانی سیاسی، ناهنجاریهای اجتماعی، استبداد، تبعیض و انحصارطلبی و ترویج و نهادینهسازی روحیه عدالتجویی در جامعه نقشی ارزنده دارد. در کنار آن، برای امیدآفرینی میان مردم و ترسیم چشمانداز بهتر و عرضه راهکارهای مبارزه و مقاومت در برابر آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی و استبداد نیز نقشی پویا میتواند ایفا کند.
خوشبختانه، امروزه قالبهای شعری و داستانی، زبان و تکنیکها در میان جوانان افغانستانی در داخل و بیرون کشور نو شده است. آفرینندگان شعر و داستان از تجربههای جهانی و اطراف خود بیشتر استفاده میکنند. آنان به زیستگاه خود، بیشتر توجه میکنند و شاخصهای مادی و معنوی موجود در آن را در آثار خویش به کار میبرند. شعر و داستان در دوره معاصر، بیشتر ملموس و انضمامی شده و از حالت انتزاعی دهههای گذشته بیرون آمده است. تجربههای ملموس زندگی مانند آوارگی، مهاجرت، جنگ، کشتار، نسلکشی، تبعیض، زندگی و افکار شخصی، درگیری عاطفی و ارتباط با وسایل ارتباط جمعی هم در آثار آنان به چشم میخورد.
در این میان، به حکم «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود»، انگشتشمارند کسانی که در عرصه ادب، فرهنگ و هنر هنوز فعالند؛ زیرا بسیاری از کسانی که زمانی ستاره اقبالشان فروزان بود، حالا دیگر از ذهن همگان فراموش شدهاند. شاید دوره جدید، شاهد ظهور هنرمندانی تازهنفس باشیم.
با افتخار باید اعلام کنیم مقاومت و پایداری برای مردمان ما در طول این دو دهه هم پایان نیافته بود. مردمانی که در کابل، بامیان، مزار و شمالی قربانیها دادند و خانه و کاشانه و زمینشان از دست رفت، نه از روی ناتوانی و استیصال و درماندگی، بلکه آگاهانه و با درک و فهم زمانه خویش و بر خلاف گروهی که جز به ویرانگری مادی و معنوی این سرزمین نمیاندیشید و نمیاندیشد، ابزار دانش، کتاب، فرهنگ، هنر، ادبیات، شعر، داستان، نقاشی، سینما و موسیقی را برای بیان آرمانها، هدفها و دردهای خود برگزید، در برابر هجمه فراگیر به فراموشی سپردن ناعدالتیها مقاومت کرد. ما به جهانیان اعلام کردیم که جز در راه روشن و پرامید «نفی خشونت»، «صلحخواهی» و «عدالتخواهی» گام برنمیداریم. از اول هم میدانستیم که با چه دژخیمی روبهروییم و این راه بدون قربانی نیست. قربانگاههای ما مانند سنگرها، دانشگاهها، مکتبها، آموزشگاهها، شفاخانهها، زایشگاهها، مسجدها، تالارهای عروسی، مینیبسها و خیابان و جادههای سرزمین خورشید هنوز شاهد این سخن ما و روایتگر همزمان نهایت مظلومیت ما و اوج شقاوت آن مردم و گروه جاهل و ظالم است. ما بودیم که حرکتهای مدنی افتخارآمیزی مثل جنبش تبسم، جنبش روشنایی و جنبش رستاخیز را رقم زدیم و برای هر کدام نیز قربانیهای بسیار دادیم. همین ما بودیم که در غزنی، هرات، فاریاب، بادغیس، بامیان، بلخ و بدخشان تا دم آخر مقاومت کردیم و قربانی دادیم.
بیشک، برای نهادینهسازی فرهنگ عدالتخواهی، برانگیختن حس همدردی اجتماعی و تبدیل کردن دادخواهی به درخواست انسانی و جامعهشمول آن هم در جامعه خشونتمحور و غیر انسانی افغانستان باید راهکارهای متعددی را به صورت همزمان با یکدیگر پیش برد و در چند جبهه تلاش کرد و از گردونه تحولات زمانه غافل نبود؛ چون فقط با راهکارهای قدیمی و با تمرکز بر یک جبهه نمیتوان به نتیجه رسید.
در جبهه سیاسی که سازوکارهای خود را دارد و محل بحث ما هم نیست، باید از گذشته درس گرفت و دوباره به دام کسانی نیافتاد که بارها آزمون پس دادهاند و این بار با نفس گرفتن تازه میخواهند دیگربار بر گرده مردم سوار شوند. همچنین باید از مقدسسازی و انحصارگری دست برداشت که تاوان هر دو کار را از گذشته دادهایم. البته در این مورد، اهل فرهنگ و هنر و ادبیات این وظیفه را دارند که اگر در شکلگیری دوباره کنشگری سیاسی زیر نام حمایت از آرمانهای مردم، خطاکاری و زد و بندهای تباری و سلطهمحور شکل گرفت، واکنش نشان بدهند و آگاهیرسانی کنند.
در جبهه دوم یعنی جبهه فرهنگی که جبهه اصلی است، هم تجربههایی داریم و هم مشکلات فراوان پیش روی ماست. به باور من، مشکل این سرزمین، پیش و بیش از همه چیز، فرهنگی است. بیشک، همه نابسامانیهایی که این کشور در دست کم، نیمقرن اخیر، در قالب جنگ و ویرانی با آن دست و پنجه نرم کرده است، از مشکل درک ما از «فرهنگ» برمیخیزد. ما در این زمینه، بسیار عقب هستیم. حاکمان فرهنگستیز صد سال است برای ریشهکنی فرهنگ و دانش در این کشور و سرکوب هویت واقعی مردم از هیچ کوششی دریغ نکردند. آنان با کوبیدن بر طبل رسوای برتری قومی و زبانی و شعار رسواتر «مصطلحات ملی» و «کلتور افغانی» بسیار کوشیدند «هویت اصلی» و «زبان فارسی» یعنی زبان مادری ما را در زادگاهش نابارور کنند و از گسترش مراکز علمی و فرهنگی مستقل جلوگیری کردند. البته که به هدف خود نرسیدند، ولی دست کم توانستند در این راه، سکتگیهایی ایجاد کنند.
در این میان، نهادهای فرهنگی و اهالی فرهنگ و ادب و هنر به صورت مستقل همیشه در راه زنده نگه داشتن هویت، زبان فارسی و روحیه دانشاندوزی تلاش کردهاند و فرهنگسازی میکنند. از تلاشهای بزرگانی مانند واصف باختری، رهنورد زریاب، محمدسرور مولایی، حیدری وجودی و نسل اول ادبیات مهاجرت و مقاومت در گوشه و کنار این سرزمین میتوان یاد کرد که با آثار و فعالیتهای خود یا برگزاری مجلسهایی مثل مثنویخوانی و متونخوانی در این زمینه قدم برداشتند. همچنین شایسته است از تلاشهای نهادهایی مثل دُرّ دَری، خانه ادبیات افغانستان و انجمن کلمه و انجمن قلم و دیگر انجمنهای فرهنگی در کابل، هرات و مزار یاد کنیم که در طول چهار دهه اخیر برای زنده نگه داشتن فرهنگ، هنر و ادبیات افغانستان در داخل و خارج از کشور کوشش و فرهنگسازی کردند.
در این دوره جدید سزاوار است که به این نکتهها توجه کنیم:
یک ـ دوره زمانی شوک و بهتزدگی به پایان رسیده است. باید با واقعیت تلخ امروز خود روبهرو شویم و آن را بپذیریم. حتی به دوره سوکواری بر این فقدان عظیم و فروپاشی یک دوره از آرزوهایمان هم باید پایان بدهیم. امروز، دوره بازیابی توان و نیروهاست. دوره امیدآفرینی دوباره و برخاستن. «مقاومت» و «پایداری» در «سکوت» نیست و در «هیاهو» هم نیست. در حرکت آهسته و پیوسته است. دیگر شعر و شعارهای ایدئولوژیزده قدیم به کار ما نمیآید. به دلیل تغییر فضا و سپهر رویدادها در کشور و جهان هم نوع دیدگاه و محتوا عوض شده است و هم ابزار و رسانههای عرضه دیدگاه و محتوا.
دو ـ اهل فرهنگ، هنر و ادبیات باید به صورت نظاممند، یکپارچه و پیوسته، رسیدن به «هویت»، «صلح» و «عدالت» را در قالب ادبیات و هنر فریاد بزنند و با دادخواهی و بازتاب دادن واقعیتها در صورتی هنرمندانه، رسالت اجتماعی خود را در این بخش پیگیری کنند. در این زمینه، حرکتها همیشه خودجوش بوده است که امیدواریم بر گرد محوریتی منضبط به صورت اصولیتر پیگیری شود.
اگر این ابتکارها و تدبیرها را به کار ببندیم، میتوان اندیشه، هنر و ادب پایداری را بر محور «عدالتخواهی»، «صلحانگاری» و «خشونتانکاری» بیش از پیش ترویج کرد و در ذهن مردم نهادینه ساخت، هر چند گوش شنوا و چشم بینا برای شنیدن و دیدن آن نباشد یا اندک باشد. شک نکنید که سرانجام این اندیشه، راه خود را در قلب همه کاخها و کوخها باز خواهد کرد و دیر یا زود، فراگیر خواهد شد؛ که «اَلیس الصبح بقریب؟»
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمیخیزند.