یاقوت بازمانده ز تاراج ارزگان
پنجشنبه 23 مرداد ماه یکی دیگر از جلسات هفتگی شعر خانه ادبیات افغانستان در تالار اجتماعات مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری برگزار شد. در ابتدا علیمدد رضوانی از اعضای هیئت مدیرۀ و مدیر دفتر تهران خانه ادبیات افغانستان، دربارۀ تحولات فرهنگی ادبی هنری افغانستان در هفتۀ گذشته سخن گفت و از حضور سیدابوطالب مظفری شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مدیر دفتر ادبیات پارسی زبانان در این نشست قدردانی کرد. سپس اعضای جلسه آقایان حامد باقری، مهدی کاشفی، امین نیازی سید احمد موسوی (معمار) به شعرخوانی پرداختند.
در ادامه برنامه استاد مظفری دربارۀ شعر و ادبیات امروز افغانستان و کمرونقی جلسات ادبی سخن گفت و تاکید کرد «در جلسات ادبی کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است. ما باید به کیفیت کارهای ادبی خود توجه و دقت بیشتری داشته باشیم. برگزاری همین جلسه ادبی در حوزه هنری که سابقۀ بسیاری هم دارد، برای شاعران ما غنیمت بزرگی است».
مدیر دفتر ادبیات پارسی زبانان، در ادامه نیز قصیدۀ «یاقوت بازمانده ز تاراج ارزگان» را به یاد دوستش دکتر محمدامین احمدی خواند. این قصیدۀ زیبا و تاثیرگزار را در ادامه با هم میخوانیم.
«یاقوت بازمانده ز تاراج ارزگان»
بودم به خلوتی و نظر بسته بر جهان
با خویش، بدگذاره و با خلق، بدگمان
تلخ و ترش، خلاف همه طبعهای شاد
با بغضهای مستندِ در گلو نهان
غم چکه چکه از قلمم، نَشت ناله داشت
چون تار زِه شکسته،بدآهنگ و بد زبان
دشمن ستاده هرقدمی، دشنه در کمین
یاران نهاده تیر دو سر، چلۀ کمان
اسب چموش زندگی و راهِ بد قلق
آزرده بود، روح مرا تا بُن سِنان
القصه، حال و قال چنین بود تا ز مهر
پیکی رسیدم از طرف یار مهربان
گفتم دگر کند، مگر این تحفه، حال را
آری چنین کنند ز احباب، ارمغان
پیکی مصور آمد و نقشی به رخ کشید
نقشی کزآن شکست مرا، بند استخوان
دیدم تو را شکستهتر از روزگار خویش
باری، دلم گرفت ز تقدیر آسمان
دیدم به کاخ جور، گلوی تو سرخ بود
آنسان که بر کنارۀ جو، باغ ارغوان
چون شمع با زبان شده یکباره مشتعل
چون کوه از درون شده گویی شرر فشان
دیدم در آن میانه صدایت غریب بود
چون بازِ سرخِ عرشی گم کرده آشیان
گفتی: منم به کیسه تاریخ این دیار
یاقوت باز مانده ز تاراج ارزگان
ای رفته تا ضیافت اندوهِ ناگزیر
سقراط قصههای غم و جام شوکران
تاریخدان فلسفۀ جاودان شکست
ناطور دشت و وارث شمشیر و برلیان
ما گلههای گمشدهای کوه و درهایم
با ما بگو که راه کدام و کجا نشان؟
ما بستههای جان و جهانیم از قدیم
ای آشنای جان من از ایل و خانهدان!
ما عشق را به خون جگر کسب کردهایم
گیتی نداده است به ما ارث رایگان
هم دل نهاده بر سر سودای عاشقی
هم جان نهاده بر سر پیمان جاودان
دشت هزار حادثه را در شب خطر
هی آمدیم، پای به زنجیر، خونچکان
بسیار بَدرَه ها که گرو برد، در گذر
از گوش و دست و سینۀ ما دزد و گزمگان
بسیار بودهاند بد اندیش و بدسگال
گم خواستند از من و تو، دُود و دُودمان
بر راهها ز کلۀ مردان، منارها
در شهرها ز حجله دوشیزگان، فغان
مهمان بزم عشرتشان دختران قوم
آذین کوی و برزن شان، نعش سروران
قومی ظلوم، پیر و جوان جمله متهم
ارباب و خان و سید و ملا و خانمان
کوتاه قصه؛ تاب ندارده، چکامهای
شرح هزار ساله ستم بر «هزارهگان»
شب تیره، سال سرد، وطن دور، دل غمین
طبع از درون فسرده و این چامه ناتوان
میخواستم به شکوه بیارم به محضرت
حالی که مانده بود از آن یار، در نهان
نشست ادبی این هفته با موسیقی محلی همراه بود. در بخش پایانی هنرمند خوش آتیه حسین صفری دمبوره نوازی کرد. عارف جعفری شاعر و خواننده و آهنگساز شناخته شدۀ کشور و عارف شاداب هنرمند افغانستانی ساکن پاکستان با دوبیتی خوانی همنوایی کردند. این برنامه با گرفتن عکس یادگاری به پایان رسید.